آموزشگاه هنرهای تجسمی پردیس (ویژه بانوان و پسران)
آموزشگاه هنرهای تجسمی پردیس (ویژه بانوان و پسران) - آموزش نقاشی رنگ روغن - آموزش طراحی چهره - آموزش نقاشی روی پارچه - آموزش نقاشی اکرولیک - آموزش مبانی هنرهای تجسمی - آموزش مجسمه سازی - آموزش پیکرتراشی - داستان نویسی - آموزش تار - سه تار - کتاب نویسی - داستان نویسی - مولف کتاب - داستان های مینیمالیستی - کتاب کودک - کتاب شعر - بلوار دانشجو - مشهد
مدیریت: مهتاب رعنایی
آموزش ویژه تمام گروه سنی پسرها تا 14 سال : آموزش نقاشی رنگ روغن، گواش، اکرلیک، مدادرنگی، پاستل گچی، پاستل روغنی، راندو، نقاشی روی پارچه، نقاشی روی ظروف، نقاشی کلاسیک و مدرن، سبک شناسی، تصویر سازی، کتاب کار کودک، مبانی رنگ شناسی، تکسچر، مجسمه سازی، پیکره تراشی، داستان نویسی، فیلمنامه نویسی، داستان های مینی ماریستی، رمان بلند، رمان کوتاه، آموزش زبان انگلیسی، زبان فرانسه، آموزش پیانو، سلفژ و تئوری موسیقی، آموزش سه تار، آموزش دروس طب.
طراحی عمومی متوسطه پیشرفته، طراحی چهره، سیاه قلم چهره، آناتومی بدن، فیگور، آموزش طراحی مدل زنده فیگور، آموزش طراحی لباس، طراحی کیف و کفش، آموزش جواهرات، کارگاه های تخصصی کنکور عملی، آموزش بین المللی دروس نقاشی ویژه مهاجرت با شرکت در آزمون های ادواری وزارت فرهنگ و ارشاد و مدارک قابل ترجمه بین المللی
ایام و ساعات کاری : شنبه پنجشنبه از ساعت 9:30 الی 13 و 18 الی 21 می باشد.
******* محدودیت سنی برای بانوان وجود ندارد ولی آقایان تا سن  14 سال مجاز به شرکت در کلاس ها می باشند.*******
بابیش از 20سال سابقه تدریس و اعزام هنرجو به خارج از کشور
آیدی تلگرام 
https://t.me/Academipardis
آدرس اینستاگرام
https://instagram.com/amozeshgahenaghashipardis
شماره تماس روبیکا:09154488447
شماره تماس:
شماره همراه:
شهر:
مشهد
منطقه شهرداری:
منطقه 11
آدرس:
مشهد، بلوار دانشجو، بین دانشجو 14و16، پلاک 188، واحد 1، رعنایی





نمونه اثر
داستان کوتاه


قلب بیرحم.....
روی چهارپایه فلزی بلند فرو رفته بودم و اطرافم را زیرو رومیکردم. فروشگاه خلوت بود و صدای خش خش کولر گازی کهنه و قدیمی سکوت فروشگاه را میشکست.هرروز اطراف را تا ثانیه آخر میپایم و با دلهره دنبال سوژه میگردم.صاحب فروشگاه هرشب با نگاه های حراسانش مرا بازجویی میکند.که باید تمام تصاویر را به او نشان دهم.از هیجان خوشم می آید .آرام وقرار ندارم تا سوژه ای را به دست آورم و خودم همهمه ایجادکنم.روزها ، ماه ها گذشته است و همه چیز آرام است.مردم در حال خرید از این طرف به آن طرف میروند و هرکس کار خودش را انجام میدهد.همانطور که چرت میزنم دختری خوش سیما و جوان با موهای طلایی و صورتی فراخ، قدبلند وارد فروشگاه میشود .به اطراف نگاه میکند .قفسه ها را میجوید ، انگار دنبال چیزی میگردد.دستش را بلند میکند و از میان اسپری های بدن یکی را برمیدارد و پس از اینکه اطراف را مینگرد ، در آن را باز کرده و اندکی به لباسش میزند و سپس آن را سرجایش گذاشته مستقیم فروشگاه را میگیرد و از آنجا خارج میشود.همانطور که از کنار من رد میشود بوی ملایم خوشبو کننده توی فضا با عرق بدنش مخلوط میشود.انگار سعی میکند بویش را با هرچیزی که توانسته از بین ببرد. سرم را برمیگردانم و باز اطراف را نگاه میکنم هیچ ....همه چیز آرام است .ولو میشوم روی چهارپایه .حس میکنم زندگیم چیزی کم دارد اما نمیفهمم...روز بعد همان دختر موطلایی وارد فروشگاه میشود و باز سراغ اسپریها میرود و باز پس از پاییدن اطراف چند پاف به خودش میزند و از جلویم رد شده از فروشگاه خارج میشود.باز هم بوی عرق غلیظش با بوی عطر خوشبو با هم قاطی میشود.چشمانم را دنبالش میکشانم تا جایی که میرود نگاهش میکنم .انگار دچار حسی شده ام که نمیشناسمش اما درونم پر پر میکند .یه حسی که برایم شیرین است .چند ساعت بعد رییسس فروشگاه داخل چشمانم را نگاه میکند ، چندین مرتبه تصویرم را جلو عقب میکند و روی تصویر دختر زوم میشود .نمیخواهم ببینتش.تلاش میکنم چشمانم را ببندم و موفق میشوم .حافظه ام را پاک میکنم و میخندم .کنترلم را پرت میکند کناری و میرود بیرون.روز سوم برای دیدن دختر چشمانم را میگشایمدو باز او میآید و دوباره عطر و عرق تنش.قلبم ضربان میگیرد .میخواهم بیشتر بماند .در چشمانم خودش را ببیند .او جلو می آید ودقیق تر به من نگاه میکندمیایستد به من چشمک میزند و دستش را برایم تکان میدهد.قند توی دلم آب میشود.هیجان میگیرم و زنده میشوم.انگار چیز خوبی را تجربه میکنم.اما این حس روز بعد به خاموشی میگراید او نمی آید ، بازهم روزهای یکنواخت و کسالت بار .باز چرت میزنم .بی خیال زندگی ادامه میدهم .ساعت سه ظهر میشود و فروشگاه خالی .صاحب فروشگاه به سمت در ورودی میرود در را ببندد که یک مرتبه چند نفر اسلحه به دست با شتاب وارد فروشگاه میشوند .مغزم را خوب به کار میبندم و آنها را نگاه میکنم .لباسهای سرتا پا سیاه با ماسک های کرم رنگ به صورت.صاحب فروشگاه مقاومت میکند .اورا پشت میز میکشانندو اسلحه را روی شقیقه اش میگذارند.همان لحظه در پشت فروشگاه باز میشود .قلبم فرو میریزد .دختر موطلایی وارد فروشگاه میشودو پاورچین پاورچین جلو میآید.سارقان جلو میدوند وگردن اورا از پشت سر میگیرند.دختر دست و پا میزند.یکی از آنها با دستش جلو دهان اورا میگیرد و دیگری اورا پشت میز میکشاند.دختر وحشت زده به من نگاه میکند.بوی عرقش فضا را پر میکند و نگاه پر وحشتش تمام چشمان مرا در برمیگیرد.برای نجاتش جایی درونم را میکاوم اما نمیتوانم .با دستانی که هیچ نیست و پاهایی که وجود ندارد دست و پا میزنم .سارق بیرحم اسلحه را روی شقیقه اش میچکاند .چیزی درونم درد میگیرد .میخواهم فریاد بزنم نمیتوانم.زمزمه ام در خودم میپیچد (نشد نجاتت بدهم  برایم برنامه ریزی نشده بود....) صاحب فروشگاه را میبینم با دستان بسته تقلا میکند خودش را به آژیر خطر برساند.تصویر دختر که افتاده است جلویم رژه میرود و سارقان گاوصندوق را تخلیه میکنند .بوی عرق و خون قاطی شده است و من حال دیگری دارم.پس از چند لحظه یکی از سارقان به من نزدیک میشود ، میله بلند آهنی دستش را بر سرم فرود می آورد.یک ضربه محکم برای متلاشی کردن مغزم کافیست.....
م.رعنایی